بهار بود و شیوانا در کنار چشمه ای نشسته بود و به گل ها و سبزه های بهاری خیره شده بود و از طبیعت بهاری لذت می برد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می کند به شیوانا گفت:” خوشا به حالتان که مثل من اینقدر غم و غصه ندارید؟”
شیوانا در حالی که به گل چیده شده در دستان پسر جوان خیره مانده بود پرسید:” غم و اندوهت به خاطر چیست که این گل باید تاوانش را پس بدهد؟”
پسر گفت:”برای مهمانی از راه دور به منزل یکی از اقوام آمده ایم. اما هنوز چند ساعتی نگذشته که اختلافات قدیمی سرباز کرد و هرکسی دلیلی برای به جان هم پریدن و ناراحت ساختن بقیه پیدا کرد و من هم که خواستم وساطت کنم سنگ یخ شدم و چند تا توهین و دشنام به جان خریدم . به همین خاطر از آنجا بیرون آمدم و شما را دیدم که چقدر آرام و آسوده کنار این جوی آب نشسته اید و از این همه غم و غصه فارغ هستید؟”
شیوانا گل مچاله شده را از دست جوان گرفت و با دست به دو تا گوزن نر اشاره کرد که در فاصله دور با همدیگر دعوا می کردند و شاخ های خود را در هم فرو کرده بودند و گردو خاک به پا کرده بودند. سپس گفت:” عمر این گل خیلی کوتاه است و تو با چیدنش آن را کوتاه تر ساختی. این گل و همینطور همه گل هایی که در این دشت سبز شده اند فرصت ندارند که عمر کوتاه خود را به دعوای گوزن ها و شاخ بازی آنها هدر دهند. آنها بی اعتنا به همه گوزن هایی که دعوا می کنند از زندگی و عمر خود لذت می برند و حتی به سمت آنها نگاه هم نمی کنند چرا که همه گل ها خوب می دانند وقتی سهمیه عمر تعیین می کردند برای تماشای دعوای گوزن به آنها سهمیه اضافی داده نشده است.
تو هم اگر می بینی به خاطر شرایط روزگار در بین جمعی قرار گرفته ای که به تقلید از گوزن ها می خواهند با شاخ در شاخ هم انداختن نگاه و توجه و وقت ودر واقع عمر دیگران را به سمت خود جلب کنند ، بهتر است مانند این گل به زندگی نگاه کنی و اصلا به گوزن ها و شاخ بازی آنها توجهی نداشته باشی! اگرهم کسی دلیل این بی توجهی تو را پرسید به او بگو که برای تماشای دعوای گوزن ها سهمیه عمر اضافی به تو داده نشده است و سهمیه فعلی ات را هم برای تماشای گل ها نیاز داری!”
:: بازدید از این مطلب : 53
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0